#آغوش_سرد_پارت_83


- «آرش این کار را از عمد نمی کند ولی آرمین می خواهد لج من را در بیاورد.»

با تعجب گفتم: «فکر نمی کنم سن آرمین اقتضای این افکار را داشته باشداو خیلی بچه است. اصلاً چرا باید این کار را از عمد بکند؟»

در حالی که با خشونت لباس را به تن آرمین می کرد گفت: «چون پدرش هم همین طور بود.» استدلالش به نظرم احمقانه می آمد. اما سکوت کردم چون وقت توضیح و تفسیر نداشتم.

- «خودتان را ناراحت نکنید بفرمایید شامتان سرد شد.» و با گفتن این حرف او را ترک کردم. دلم برای آرمین می سوخت او با این سن کم از نعمت پدر محروم شده و شمیم به جای این که جای خالی او را برایش پر کند با این طرز فکر او را از نعمت مادر هم محروم می کرد. همین که به جمع برگشتم علی گفت: «رضا جان بیا داداش. پسرت را بگیر گمان کنم لباسم را کثیف کرد.» رضا با خنده گفت: «گفتم باعث دردسرت می شود گوش نکردی.» رو به من گفت: «شیدا قند عسلت را بگیر.»

مادرم با خنده گفت: «آقا رضا بهتر است شما هم بچه داری یاد بگیرید. گاهگاهی به دردتان می خورد. این را جدی می گویم.» من به سمت علی رفتم و نفهمیدم رضا در جواب مادر چه گفت. وقتی نیما را از علی گرفتم گفتم: «ببخشید علی آقا من واقعاً شرمنده ام بدهید لباستان را بشویم.» خندید و گفت: «اشکالی ندارد مهم نیست اگر اجازه بدهید یکی از لباس های رضا را بپوشم تا بعد.»

- «خواهش می کنم بفرمایید. خودتان برمی دارید یا که بگویم رضا بیاید کمکتان.» در حالی که بلند می شد گفت: «نه خودم می دانم لباس هایش کجاست» و با این حرف به سمت اتاق نیما به راه افتاد من هم برای عوض کردن نیما به سمت اتاق می رفتم که متوجه شدم علی در اتاق را باز کرد و بعد از گفتن «ببخشید» دوباره بست. یک دفعه یادم آمد که شمیم داخل اتاق بود. از رفتار علی خنده ام گرفته بود. او به زبان اقرار کرده بود که شمیم را فراموش کرده ولی رفتارش خلاف این را ثابت می کرد. صدایش کردم و گفتم: «می توانید بروید آن اتاق.» و با سرم به اتاق خودمان اشاره کردم و گفتم: «کسی نیست راحت باشید.» با صورتی گلگون گفت: «ولی من لباس برنداشتم.»

- «من برایتان می آورم.» و با این حرف به اتاق نیما رفتم. نیما تمام لباسش را خیس کرده بود. شمیم هم کارش را تمام کرده بود و می خواست اتاق را ترک کند رو به او گفتم: «می شود یک لطفی به من بکنید.»

نگاهم کرد و گفت: «البته بفرمایید.»

- «دست هایم کثیفند می شود از کمد دست راستی یک پیراهن مردانه به علی آقا بدهید البته اگر زحمتی نیست.» با تردید گفت: «خواهش می کنم.» و با قدمهایی سست به سمت کمد رفت در را باز کرد و گفت: «کدام را بردارم؟»

romangram.com | @romangram_com