#آغوش_سرد_پارت_73




شبی که فردایش جشن بود با رضا گرم صحبت بودیم.

- «رضا من این چند روز خیلی فکر کردم به نظر من بهتر است یک فکری برای علی بکنیم.»

- «چه فکری»

- «بهتر است او و شمیم را با هم روبرو کنیم فکر نمی کنم علی شمیم را فراموش کرده باشد. حالا هم که شمیم از شوهرش جدا شده دیگر مشکلی نیست.»

- «نمی دانم چه بگویم. ولی فکر نکنم علی قبول کند.»

- «تو از کجا می دانی. تو فردا تلفنی عمویت را دعوت کن شب که همه دور هم جمع شدیم می توانیم عکس العمل علی را ببینیم. اگر از دیدن همدیگر هول و هیجان زده شدند مطمئن باش هنوز هم گذشته را از یاد نبردند.»

- «و اگر بی تفاوت بودند چی؟»

- «در آن صورت هم ما چیزی را از دست نداده ایم تازه بین علی و عمویت را هم آشتی می دهیم درست نیست آنها این همه سال با هم قهر باشند.»

romangram.com | @romangram_com