#آغوش_سرد_پارت_54
-« اینجا نمی شود برویم خانه بعد تقدیم می کنم.»
- «اذیت نکن رضا، همین جا بده.»
- «گفتم که نمی شود ، صبور باش دختر جان»
با بی صبری گفتم: «خیلی مانده رضا خواهش می کنم.» ابرویی بالا انداخت و گفت: «همین که گفتم.» فاصله مانده را با بی صبری سپری کردم. وقتی رسیدیم با عجه پیاده شدم. او هم پیاده شد و با خونسردی مشغول قفل کردن ماشین شد به طرفش رفتم و گفتم: «زود باش رضا، طاقتم تمام شد».هما نطور که از پله ها بالا می رفتیم گفت:
- «شیدا اگر دروغ گفته باشم چکار می کنی؟»
دستش را رها کردم و ایستادم: «واقعاً دروغ گفتی؟!»
- «تو چی فکر می کنی؟»
- «اگر دروغ گفته باشی تلافی می کنم.»
خندید و گفت: «این را که مطمئنم حالا بیا برویم بالا تا معلوم بشود دروغ گفته ام یا نه.»
romangram.com | @romangram_com