#آغوش_سرد_پارت_47
با شک و تردید نگاهم کرد و گفت: «کسی بیمار بود؟»
- «بله من بیمار بودم.»
چشمانش از تعجب گرد شد و گفت: «چرا؟ من باعث بیماریت بودم؟»
- «نه ناراحت نشو. فراموش کرده بودم پنجره را ببندم. هوا هم سرد بود و من سرما خوردم ولی حالا کاملاً خوبم.»
- «مطمئنی که خوبی اگر هنوز کسالت داری برویم دکتر»
- «نه، باور کن خوبم. تو را هم که دیدم دیگر هیچ ناراحتی ندارم.»
- «خوشحالم، خوب من دیگر باید بروم کاری نداری؟»
- «تا اینجا آمدی بیا برویم تو برایت چای بریزم.»
- «می ترسم دامنگیرت بشوم و دیگر نتوانم برگردم اداره.»
romangram.com | @romangram_com