#آغوش_سرد_پارت_46
- «دلخور نیستم.»
- «من را ببخش شیدا.نمی خواستم ناراحتت کنم.»
- «چرا هست تو ان قدر از من رنجیده ای که حتی نگاهم نمی کنی.خواهش می کنم شیدا فراموش کن.»
- «باشد. فراموش می کنم ولی تو یک چیزی را فراموش نکن و آن این که من همسر تو هستم. محرم تو. چا از من مخفی می کنی؟ من دوست دارم در غم و شدی کنارت باشم.»
آهی کشید و گفت : «حق با توست تو همسر و همراز منی ولی اگر به تو نمی گویم موضوع اختلاف من و علی چیست به خاطر مهم بودنش نیست فقط نمی خواهم تو هم مثل علی من را مقصر بدانی باور کن.»
- «من هر چه که تو بگویی باور می کنم حالا نمی خواهی بگویی؟»
لبخندی زد و گفت: «این دو روز خیلی زجر کشیدم به خودم ناسزا می گفتم. چطور به عزیزترینم بی محبتی کردم. چندیدن بار هم تماس گرفتم ولی کسی گوشی را برنداشت با خودم گفتم، شیدا قهر کرده تلفن را هم جواب نمی دهد.» خندیدم و گفتم: «اولاً که من قهر نکرده بودم، در ضمن بر فرض هم که من گوشی را برنمی داشتم بقیه که بودند ولی ما اصلاً خانه نبودیم.»
- «کجا بودید؟»
- «درمانگاه.»
romangram.com | @romangram_com