#آغوش_سرد_پارت_37
- «چرا از من می ترسید؟»
- «نمی ترسم.»
- «ولی رفتارتان نشان می دهد از من وحشت دارید.»
- «اصلاً اینطور نیست.»
- «رضا از من به شما چی گفته؟»
- «نمی دانم راجع به چی حرف می زنید»
- «یعنی می خواهید بگویید رضا در مورد من به شما حرفی نزده؟!»
کارم تمام شده بود سینی را برداشتم و گفتم: «متاسفم، من نمی فهمم از چی حرف می زنید.» با سینی به سمت درب آشپزخانه رفتم که رضا را دیدم اخمهایش در هم بود. به من اشاره کرد بروم.وقتی آنجا را ترک می کردم صدای رضا راشنیدم که گفت:
- «من چه چیزی را باید به شیدا می گفتم که نگفتم؟»
romangram.com | @romangram_com