#آغوش_سرد_پارت_30
از تعریفش تشکر کردم. میترا گفت: «علی راستش را بگو زن که نگرفتی؟»
با خنده گفت: «متاسفانه خانم های فرنگی من را نپسندیدند و به خواستگاریم جواب رد دادند.»
میترا گفت: «غلط کردند. خیلی هم دلشان بخواهد. جوان به این زیبایی کجا گیر می آورند.»
علی گفت: «اتفاقاً من هم این را به آنها گفتم ولی خوب باز هم نپذیرفتند.»
میترا که متوجه لحن شوخ و طنزآلود علی نشده بود با ناراحتی گفت: «لیاقت نداشتند. غصه نخور علی جان خودم برایت آستین بالا می زنم. هر کی چشم و ابروی مشکی تو را می بیند هوش از سرش می رود آن وقت این فرنگی ها...»
علی تکه ای خیار از ظرف جلوی من برداشت، به دهان گذاشت و گفت: «مشکل همین جاست. آنها گفتند چون چشم هایت آبی نیستند زنت نمی شویم.»
میترا با گلایه گفت: «وا، چه حرف ها! عقلشون نمی کشد وگرنه عاشق این چشم آبی ها نمی شدند.»
- «ولش کن میترا جان خون خودت را کثیف نکن. بگو ببینم چرا بچه دار نشدید؟»
میترا از این که علی این سوال را پرسید خجالت کشید رویش را برگرداند و گفت: «هنوز زوده داداش.»
romangram.com | @romangram_com