#آغوش_سرد_پارت_25
- «مرموز شدی رضا، خوب بگو تا من هم بدانم.»
- «نه فراموش کن الان حوصله ندارم به گذشته برگردم.»
- «حداقل بگو ازدواج کرده یا نه؟»
رنگ رضا به وضوح پریده تر می شد : «نه.» نگرانی اش به من هم سرایت کرد با ناراحتی گفتم: «تو را به خدا این قدر نگران نباش آخر به من هم بگو موضوع چیست؟»
- «متاسفم شیدا، نمی خواستم ناراحتت کنم فقط کمی دلشوره دارم. راستی شیدا دوست داشتی به جای من مرد دیگری همسرت می شد؟»
جا خوردم. نکند موضوع افشین را فهمیده باشد «منظورت را نمی فهمم»
- «واضح است. منظورم این است که...»
- «خوب...»
- «از این که با من ازدواج کردی پشیمان هستی؟»
romangram.com | @romangram_com