#آغوش_سرد_پارت_143
شب سرمیز شام شهروز گفت: «راستی شیدا آدرس این کامیاب را می خواهی به تو بدهم؟»
- «نه آدرس او را می خواهم چه کار؟»
- «آخر کامیاب وقتی داشت می رفت آدرسش را دادو آن شب با خاطری بد از پیش ما رفت وقتی فهمیدم سوتفاهم شده به پیشنهاد پدر به شرکتش رفتم باورت نمی شود شیدا چه جوان ماهی است با چنان برخورد گرمی از من استقبال کرد که از خجالت داشتم می مردم.»
بی تفاوت گفتم: «برای چه رفته بودی سراغش؟»
- «رفتم تا بابت حرف های تو و خودم و بقیه از او عذرخواهی کنم.»
مادر گفت: «کامیاب به شهروز گفته می خواهد یک شب با خواهرش بیاید دیدن تو. خواهر خیلی اصرار دارد تو را ببیند.»
- «چرا می خواهد من را ببیند؟»
- «چه می دانم مادر؟ من که توی دل آن دختر نیستم.»
پدر گفت: «من توسط شهروز آنها را برای جمعه دعوت کردم.»
romangram.com | @romangram_com