#آغوش_سرد_پارت_142


- «سر خاک رضا، او هم آنجا بود.»

- «ببین شیدا تو رفتارت با علی اصلاً خوب نبود او حق داشت از دست تو دلخور شود تو وقتی عصبانی می شوی رفتارت خیلی بد می شود.»

- «برای همین کار زشتم امروز از علی معذرت خواهی کردم او هم بخشید.»

- «خدارا شکر این خانواده آن قدر خوبند که دلم نمی خواهد کوچکترین کدورتی از ما به دل بگیرند.»

از کنار نیما بلند شدم و گفتم:

- «شیوا کجاست؟»

- «با افشین رفتند دنبال کارهای خودشان.»

آهی کشیدم و به اتاقم رفتم.

__________________

romangram.com | @romangram_com