#آغوش_سرد_پارت_135


سر راه به گل فروشی رفتم و چند شاخه گل مریم، گل مور علاقه رضا را خریدم. با اندوه به سراغش می رفتم دلم پر از درد بود وقتی به نزدیک مزارش رسیدم چشمم به علی افتاد که متفکرانه به قبر خیره شده بود.

روبرویش نشستم نگاهم کرد و زود چشمانش را از من دزدید. سلام کردم. اشکش را سریع پاک کرد و گفت: «سلام»

گل ها را روی قبر چیدم.نگاهش کردم به گل ها نگاه می کرد. آرام زمزمه کردم: «چرا امروز کلاس نیامدید؟به این زودی از من خسته شدید.»

- «من جایی می روم که دوستم داشته باشند نه متنفر باشند.»

- «من راببخشید عصبانی بودم نفهمیدم چه می گویم.»

- «می دانم ناراحت بودید. می دانم عصبانی بودید از هیچ کدام از حرف هایتان دلگیر نشدم فقط....

من رضا را نکشتم. من دوستش داشتم چرا فکر می کنید برای انتقام جویی از او راضی به این کار شدم؟» و بعد با لحنی غمناک ادامه داد: «به خاطر ازدواج ناکامم با شمیم، یعنی من را اینگونه شناختید. برای خودم متاسفم.» و از کنارم بلند شد و چند قدمی دور شد.

نیم ساعتی با رضا بودم با گریه از او می خواستم من را ببخشد که برادرش را رنجاندم. هوا کم کم تاریک می شد قبرستان خلوت شده بود همه رفته بودند و چند نفری در فاصله ای دور به چشم می خورد. بلند شدم و از رضا خداحافظی کردم. بیرون که آمدم ماشین علی را دیدم وقی من را دید از ماشین پیاده شد و گفت: «لطفاً سوار بشوید ماشین را بدجایی پارک کردم بریام مشکل ساز می شود.» سریع نشستم و گفتم:

- «فکر کردم رفتید.»

romangram.com | @romangram_com