#آغوش_سرد_پارت_113


- «شیوا تا به حال به ازدواج فکر کردی؟»

صورتش قرمز شد سرش را پایین انداخت و گفت: «حدس می زدم موضوعی پیش آمده باشد که این طور براندازم می کنی.»

- «نظرت راجع به افشین چیست؟»

- «نظر بخصوصی ندارم چطر مگر؟»

- «راستش افشین تو را خواستگاری کرده و حالا هم منتظر جواب تو است اگر تو راضی باشی بیایند خواستگاریت.»

- «ولی من فکر می کردم تو و افشین می خواهید...»

- «موضوع من و افشین همان چهار سال پیش تمام شد. او از تو خواستگاری کرده و ما همه موافقیم تو هم فکرهایت را بکن و به من بگو.»

- «از کجا می دانی افشین من را می خواهد؟»

- «خودم امروز با او صحبت کردم.خودش گفت با تو و پدر حرف بزنم. افشین پسر فهمیده ای است انتحاب درستی کرده.» بعد از زدن حرف هایم او را تنها گذاشتم تا فکر کند و تصمیم بگیرد.

romangram.com | @romangram_com