#آغوش_سرد_پارت_108


- «شاید حق با شما باشد ولی الان در شرایطی نیستم که به این مطالب فکر کنم هنوز سال رضا هم نشده چطور توقع دارید به این زودی فکر ازدواج باشم؟!»

- «من آن قدر منتظر می مانم تا گذشته را فراموش کنید.»

- «اگر می گویم نمی توانم به ازدواج و شروع یک زندگی فکر کنم دلیلش خود شما نیستید من برای شما خیلی ارزش قایلم. من شیدای سابق نیستم نمی خواهم در این سرگردانی کسی هم شریکم باشد.» با صدایی که به سختی شنیده می شد گفت: «مطمئنید که قصد ازدواج ندارید؟!»

- «بله مطمئنم.»

- «اگر...راستش می خواهم بگویم...»

- «موضوع چیست؟ راحت حرفتان را بزنید.» سر به زیر انداخت و گفت: «اگر خواهر کوچکتان ازدواج کند به شما لطمه نمی خورد.»

- «منظورتان چیست؟»

- «شما که خواسته ام را رد می کنید پس اجازه بدهید شانس خودم را با خواستگاری از خواهرتان امتحان کنم.»

با تعجب زمزمه کردم: «شیوا!»

romangram.com | @romangram_com