#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_99
داشتم همینجوری ذوق خودمو تو اینه میکردم که ترانه اومد تو اتاقمو حرف تو دهنش خشک شد
بیشعور این چیه پوشیدی؟
یه چرخ زدمو گفتم: چطوره؟
_خیلی خوب شدی حتی خوبتر از من
لبخندزدمو گفتم: همه میدونن تو خشگلتر ازمنی حالام بیا بریم پایین که الان مهمونا سرمیرسند
یه نیم ساعتی بود که داشتم به حرفای کسل کننده ی خانم صبوری مامان اق دوماد گوش میکردم که ترانه و پسره بالاخره اومدن پایین
وقتی بابام دیدشون یه لبخند مهربون به ترانه زدو گفت:خب دخترم به نتیجه ای رسیدید؟
ترانه ام یه لبخند خجول زدو اروم گفت: عموجون اگه اجازه بدید میخوام فکرکنم
اقای صبوری ام که این حرف ترانه رو شنید خیلی متین لبخندزدوگفت: البته به هرحال صحبت یه عمر زندگیه بایدم روش فکر کرد،بعدم یه نیم ساعتی از چیزای متفرقه حرف زدندو عزم رفتن کردند
وقتی خونواده ی صبوری رفتن دست ترانه رو گرفتم و بردمش تو اتاق و نشوندمش رو صندلی میزکامپیوتر و خودمم چارزانو نشستم رو تخت و گفتم: خب؟
ترانه کلافه شالشو دراورد و پرت کرد روتخت و گفت:دلارا من خیلی عذاب وجدان گرفتم
_عذاب وجدان واسه چی؟
romangram.com | @romangram_com