#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_98
دیگه هیچی نگفتمو رفتم تو اتاق پرو و لباسو پوشیدم
واقعا بهم میومد خیلی خوب شده بودم لای دراتاق پرو رو باز کردمو دانیال و صدا کردم
دانیال وقتی لباسو تو تنم دید چند بحظه ای بهم خیره شد و بعدبا اخم بهم گفت: درش بیار اصلا بهت نمیاد
به معنی واقعیه کلمه کپ کردم انتظار داشتم الان کلی ازم تعریف کنه برای همین منم مثل خودش اخمامو کردم تو همو گفتم : یعنی چی بهت نمیاد به نظر خودم که خیلیلم بهم میاد همینم میخرم و اصلا هم به حرفت گوش نمیدم
یه فوت کلافه کشید و بعد خیلی اروم گفت:زیادی خوشگلت کرده
بعدم سریع درو بست و رفت
باهمین یه جمله ی دانیال کلی فکرو خیال دخترونه اومد سمتم چرخیدم سمت اینه و دوباره به خودم نگاه کردمو یه لبخند از سر رضایت زدمو لباسو دراوردم
وقتی از اتاق اومدم بیرون دانیالو تو بوتیک ندیدم رفتم سمت فروشنده و لباسو گذاشتم رو میزش
فروشنده که یه دختر با حجاب و جوون بود با لبخند لباسو گذاشت توی بگ واسمو رو به من گفت : عزیزم همسرتون حساب کردند الانم فکرکنم بیرون منتظرتن
چی چی؟ همسرم؟
یه لبخند مثل سکته ایا واسش زدمو از بوتیک اومدم بیرون که دیدم دانیال جلوی پله برقی منتظرم ایستاده
رژ بادمجونیمو برداشتم و زدم به لبام و بعد ازاون شال سفیدمو انداختم روموهایی که لختشون کرده بودم
romangram.com | @romangram_com