#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_97
بلند خندیدوگفت : به نظرمن که عالیه
با حرص یه پامو کوبیدم زمین و جلوترازاون تو پاساژ راه افتادم
همینطور که حرصی داشتم به لباسای پشت ویترینا نگاه میکردم صدای دانیالو شنیدم که داشت صدام میکرد سرمو چرخوندم سمتشو گفتم :ها؟
این چطوره؟
و با دستش به یه سارافون که توی تن مانکن بوداشاره کرد
یه سارفون بادمجونی بود که بلندیش تا سا ق پام میرسیدویقش هفتی باز بود زیرشم یه پیرهن سفیدساده میخورد
خدایی قشنگ بود ولی من از سر لجبازی گفتم: نمیخوام زشته
دانیال بدون توجه به حرف من رفت داخل بوتیک و روبه فروشنده گفت سایز 36 این لباسو واسم بیارید
خاک تو گورمن که سایزمم میدونه!
والا
با عصبانیت ساختگی رفتم تو بوتیکو رو به دانیال گفتم : مگه نگفتم نمیخوام
دانیال یه نیم نگاه کرد بهمو لباسو داددستمو گفت: چشمات که یه چیز دیگه میگن پوشیدی صدام کن
romangram.com | @romangram_com