#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_96


شونه هامو انداختم بالاو بیخیال گفتم : حقشونه باید بفهمند ترانه کم کسی نیست

اخرین جرعه ی قهوه مم خوردمو از جام بلندشدم که دانیال تا این حرکتمو دید گفت: کجا؟ چرا انقدر زود؟

_باید برم خرید از اونورم لباس ترانه رو از خیاط بگیرم

تنهایی؟

خندیمو گفتم: نه دیگه با خودم دوتایی

اخم کردوگفت: بیخود خودم میبرمت

سرمو تکون دادم وچیزی نگفتم

دیگه این حساسیتای دانیال واسم عادی شده بود هروقت میفهمید خودم تنهایی میخوام برم بیرون هرجایی که بود خودشو میرسوند





دانیال سرشو تکون دادو گفت: نه

کفری گفتم : چرانه ؟ این چشه که میگی نه؟

رفتو پایین لباسو گرفت وروبه من گفت: دلارا جدا نمیبنی چقدر کوتاهه

_دانیال نظرت چیه برم لباس حاملگی بخرم هم گشاده هم بلند

romangram.com | @romangram_com