#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_95


اوایل پاییز بود وهوام کم کم داشت بارونی میشد منم نشسته بودم توی تراس اتاق دانیالو منتظر بودم اقا بیادو ازم پذیرایی کنه

یاده یه ماه قبل همین موقع افتادم وقتی کل شرکت فهمیدند دانیال خوب شده و میتونه حرف بزنه قیافه ی همه دیدنی بود مخصوصا شاهرخ بماند که پریدخت خانوم ویاسمین چقدر ازم تشکر کردن با یاداوری یاسمین یه لبخند رو لبام نشست جالب ترین دختری که تاحالا تو عمرم باهاش اشنا شده بودم هم خودش یه ادم فوق العاده بود هم کوروش نامزدش که البته دکتر دانیالم بود ولی پنهانی چون دانیال نمیخواست عموش از اینکه کوروش بهش مشاوره میده چیزی بفهمه یه جورایی نمیخواست واسه ی کوروش مشکل پیش بیاد

با صدای دانیال از فکر دراومدمو به سینیی که تو دستش بود نگاه کردم و بلند زدم زیرخنده

دانیالم متعجب نشست روی صندلی و گفت : چته دلارا؟

وسط خنده م گفتم: دانیال بعده یه ساعت که رفتی توی اشپزخونه فقط با یه فنجون قهوه برگشتی؟

دانیال اخماشو کرد توهمو گفت: چیه نکنه انتظار داشتی مثل افرین خانم با یه بشقاب پرازمیوه و شیرینی برگردمو ازت پذیرایی کنم همین درست کردنه قهوه ام کلی دنگ وفنگ داشت واسم

هیچی نگفتم و فنجون و ازروی میز برداشتمو یه جرعه شو خوردمو روبه دانیال گفتم: عوووم خیلی خوبه دانیال وقت شوهردادنت دیگه رسیده ها

باتشر اسممو صدازد که خندم گرفت

همیشه همینطور بود وقتایی که حرصش میدادم یا اذیتش میکردم نهایت اعتراضش همین صدازدن اسمم با تشر بود

دانیالم فنجونشو از روی میز برداشت و گفت: یکم از خواستگارای امشب واسم بگو

_گفتن نداره یه دکتر ارتوپده که چارپنج ماه پیش با ترانه اشنا شد بابام حسابی درموردش تحقیق کرده پسره خوبیه ولی به هرحال که جواب ترانه منفیه

دانیال ابروهاشو انداخت بالاو گفت: پس چرا راضی به مراسم خواستگاری شده؟

یه خنده ی موذی کردمو گفتم: برای سوزوندن خوانواده ی عموش اینا

پس اینا همش نقشه ی توعه . از دست تو دلارا

romangram.com | @romangram_com