#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_94
_ترانه
ترانه تا صدامو شنید سریع سرشو اورد بالاو باخوشحالی گفت؛چه عجب خانم بیدار شدن
چشمامو یه بار دیگه بازو بسته کردمو گفتم:چیشده؟
اینکه چیشده رو تو باید به ما بگی کلک،فقط نگوکه اینم جزو نقشه های مسخرت بوده تا این دانیالو به حرف بیاری چون چشماتو درمیارم منو دارا از نگرانی مردیم،حالا درسته که نقشت عملی شد ولی خب بازم
حرفشو قطع کردمو کلافه گفتم:چی میگی ترانه دوثانیه نفس بگیر،چرا چرت وپرت بهم میبافی نقشه کیلو چنده
یعنی میخوای بگی واقعنی این بلا سرت اومده؟
_اخه عقل کل اگه دروغ و نقشه بود که دور سرم باند نمیپیچیدن،حالا بگو ببینم منظورت چیه نقشم عملی شد؟
ترانه تا این حرفمو شنید رو صندلی جابجا شد و با هیجان شروع کرد به تعریف کردن
من شرکت بودم که دارا بهم زنگ زدو هول هولی گفت یه مرخصی بگیر و بیا دم در شرکت دارم میام دنبالت منم که حسابی ترسیده بودم با هر بدبختیی که شده مرخصیو گرفتم خلاصه که وقتی رفتم پیش دادا فهمیدم یکی بهش زنگ زده و گفته دلارا بیمارستانه حالا بگذریم که دارای بدبخت چقدر ترسیده بود دوبارم توی راه نزدیک بود تصادف کنیم همین که رسیدیم بیمارستان دیدیم دانیال اینجارو گذاشته رو سرش و کلیم دکترا رو تهدید کرده که اگه بلایی سرتو بیاد اینجارو روسرشون خراب میکنه و از این حرفا..
پریدم وسط حرفاشو با تعجب گفتم: یعنی میخوای بگی دانیال بین این همه ادم به حرف اومد؟
ترانه با خنده ادامه داد: بخدا راست میگم من که کپ کرده بودم دارام که شرایط دانیالو میدونست هی دودیقه یه بار با تعجب از من میپرسید این دانیاله؟
_الان کجان؟
تا اینو گفتم با عجله از جاش بلند شد و گفت: وای بهشون نگفتم به هوش اومدی و سریع از اتاق رفت بیرون منو با کلی فکرو خیال تنها گذاشت
romangram.com | @romangram_com