#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_93
بدن نیمه جون و عریان مارال،اه وناله های ضعیفش ،خونایی که روفرش ریخته بود
نفسام سنگین شده بودو پلکم میپرید ،دوباره به صورت دلارا نگاه کردم که دیدم چشماش نیمه بازه و داره صدام میکنه
د..ان..یال
تا صداشو شنیدم تموم اون تصویرا از جلوی چشمام پاک شد تمومشون، تنها چیزی که جلوی چشمام بود یه جفت چشم قهوه ایه خندون بود
دوتا نفس عمیق کشیدمو دستای لرزونمو بردم زیر کمرشو گرفتمش تو بغلم و با دو پله هارو رفتم پایین
وقتی تو بغلم بود ضربان قلبشو که تند تند و گنجشک وار میزد حس میکردم دقیقا مثل همون روز توی اسانسور
به سختی درماشینو باز کردمو گذاشتمش روی صندلی عقب
خواستم برم عقب که زیپ کتم به شالش گیر کرد دوباره خم شدم روشو لباسمو ازشالش جدا کردم و به صورتش نگاه کردم
صورت گردش از همیشه مهتابی تر بود،مژه های بلندش باعث شده بود روی صورتش سایه بیفته ،چشمامواوردم پایین و خیره شدم به لبای کوچیک وصورتیش،سرم داشت کم کم میرفت پایین که به خودم نهیب زدمو پس کشیدم:
لعنت به تو دانیال یه جو شرف نداری،نمیبینی دختره تو چه وضعیتیه ،پنجه هامو فرو کردم تو موهامو کلافه نشستم پشت فرمون
دلارا
چشمامو با درد بازکردم که نور چشمامو زدو منم سریع بستمشون خواستم دستمو بیارم بالا که سنگینی یه چیزی و روش حس کردم اروم لای پلکم و باز کردم و دیدم ترانه خوابیده رو دستم
romangram.com | @romangram_com