#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_92


وبعدش سوار ماشینش شد از محدوده ی دیدم خارج شد

بعد ازاینکه شاهرخ رفت تازه فهمیدم چه غلطی کردم با دست یکی کوبیدم تو پیشونیمو گفتم:خاک تو گورت دلارا از دشمن دانیال کادو قبول کردی واقعا که عقل نداری

با حرص کادورو انداختم تو کیفم که یادم اومد خودکارمو از رو میز برنداشتم ،خودکار هدیه ی دایی علی تو جشن تولدم بود خیلیم دوسش داشتم برای همین بادو برگشتم داخلو یه نفس پله هارو رفتم بالا تو اتاق

کسی تو اتاق نبود هانیه که زودتر رفته بود ترنمم لابد رفته بودو من ندیده بودمش

خودکارو از رومیز برداشتم و انداختم تو کیفمو همین که از اتاق رفتم بیرون صدای ترنمو شنیدم که داشت صدام میزد

سرمو چرخوندم سمتشو گفتم بله که یه پوزخند بهم زدو گفت:خوش گذشت پایین؟

ابروهامو انداختم بالا و گفتم:چی داری میگی

دوقدم اومد نزدکترو گفت:با مهندس اریانژادومیگم البته واسه شما که دیگه شاهرخ جونه

منم که حسابی از دست شاهرخ کفری بودم موقعیت و برای خالی کردن حرصم مناسب دیدمو با اخم گفتم :دیگه داری چرت و پرت میگی ،خودت دله ای فکر میکنی همه مثل خودتن،البته از قدیم گفتن کافر همه را به کیش خود پندارد،پشت بندحرفامم یه لبخند حرص درار زدمو رفتم سمت پله ها،صدای پاشنه های کفششو از پشت شنیدم که داره بهم نزدیک میشه تا اومدم برگردم سمتش محکم هلم داد که منم تعادلمو از دست دادمو با یه جیغ کرکننده ول شدم سمت پله ها



دانیال

جلوی درآسانسور وایساده بودمومنتظر بودم بیاد بالا که از طبقه پایین یه صدای جیغ اومد،بیخیال آسانسور شدمو بدو بدو از پله ها رفتم پایین و از چیزی که دیدم خشکم زد

دلارا افتاده بود پایین پله ها و از سرش خون میومد

لعنتی خون،دوباره داشت یه سری تصویر برام تداعی میشد

romangram.com | @romangram_com