#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_90


دانیالم که فهمید من ناراحت شدم لحنشو یکم نرم کردو گفت: بخاطر خودت میگم و بعده یکم مکث ادامه داد میتونی بری

سرمو تکون دادمو از اتاق اومدم بیرون

از اسانسور که پیاده شدم قبل ازاینکه برم توی اتاقمون یه صدای جرو بحثی از راه پله ها شنیدم منم که فضول راهموکج کردم به اون سمتواروم سه تا پله اومدم پایین که دیدم ترنم وایساده و داره با یه پسری که پشتش به منه دعوا میکنه

ترنم با عصبانیت دستشو تو هوا تکون دادوگفت: چیه دلتو زدم اره

پسره ام کلافه گفت: اره دقیقا دلمو زدی دیگه نمیخوام این قیافه ی چرتتو تحمل کنم

ترنمم که دیگه اشکش دراومده بود گفت:حداقل بگو ببینم کی دوباره چشمتو گرفته نکنه این دختر جدیدس؟

دیگه جواب پسره رو نفهمیدم چون با صدای شنیدن قدمای یکی سریع خودمو انداختم تواتاق

هانیه که از این حرکتم تعجب کرده بود اروم رو به من لب زدخوبی؟

چیزی نگفتم و فقط یه لبخند سکته ای زدمو رفتم نشستم پشت میزم

دفتر روزنامه رو ردوباره جلوم باز کردمو تا خواستم چیزی بنویسم ترنم با چشمای سرخ اومد داخل و بی سروصدا رفت نشست پشت میزش

سنگینی نگاه هانیه روکه حس کردم ،رومو برگردوندم سمتشو شونه هامو به معنی نمیدونم انداختم بالا



کلافه دوباره به ساعت مچیم نگاکردمو نفسمو دادم بیرون معلوم نیست این دارا کجا مونده منو کاشته اینجا

همینجوری که داشتم جلوی دره نگهبانی قدم میزدم دیدم یه بی ام دبلیو ی نقره ای از کارخونه اومد بیرون جلوی پای من ایستاد شیشه هاشم دودی بود ،اه ماشین شاهرخ بود

romangram.com | @romangram_com