#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_89
از صبح تا حالا که اومدم کارخونه یه بارم دانیالو ندیدم گوشیمم دست داراست نمیتونم بهش زنگ بزنم حالا بیخیال دانیال شم معلوم نیست این ترنم چشه یا پوزخند تحویل من میده یا چشم غره
همینطورکه بی حوصله داشتم دفتر روزنامه رو تکمیل میکردم هانیه اومد داخلو با تعجب رو به من گفت که برم اتاق ریاست اخه روزایی که خانم اوا یا اقای ناصری وکیل شرکت نبودند کسیو احظار نمیکردند بدون توجه به قیافه ها ی متعجب ترنم و هانیه پاشدمو از اتاق رفتم بیرون
از منشی اجازه گرفتم و با دوتا تقه به در اتاق ریاست رفتم داخل
یه نگاه به دکوراسیون بادمجونی سفیده اتاق کردم و رفتم روبروی دانیال که سرش تو برگه ها و ماشین حساب بود،ایستادم
دانیال یه نیم نگاه بهم انداخت و اروم گفت بشین
نشستم رو مبل اسپرت روبروش و منتظر موندم کارش تموم شه یه چند لحظه ای گذشت که سرشو اورد بالا و خیره شد تو چشمام و محکم گفت: خب؟
با تعجب پلک زدمو گفتم: چی خب؟
شاهرخ و از کجا میشناسی؟
دیگه داشتم از تعجب شاخ درمی اوردم فکرکنم تعجبو از تو چشمام خوند چون ادامه داد:نمیخوای بگی که اون پسری که دیروز تو راه رو بهش برخوردیو نمیشناختی و نمیدونستی که اسمش شاهرخه
بی اختیار با صدای بلند گفتم: شاهرخ؟
سرشو به معنی اره تکون دادو گفت:به هرحال یا میشناختیش یا نه مهم نیست ،تنها چیزی که الان مهم اینه که دیگه از این به بعد نمیخوام ببینم باهاش دهن به دهن شدی
از لحن صحبتش خیلی بدم اومد برا همین اخمامو کردم توهمو ازجام بلند شدموگفتم: اگه کار دیگه ای نیست برم
romangram.com | @romangram_com