#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_85


اوخی پس داشت عروس میشد یه نگا به ترنه انداختم که دیدم رو کارت خشک شده بی توجه به ترانه به سپیده گفتم حالا کی هست این شاهزاده ی سوار بر خرت

یه لبخندمحجوب زدو گفت باورت نمیشه دلارا اگه بگم یکم مکث کرد و بعد گفت مسعود ینی استاد حسن پور

تا اینو گفت خنده از لبام رفت اب دهنمو قورت دادم و به ترانه نگاه کردم که هنوزم نگاهش رو کارت خشک شده بود دیگه نفهمیدم چجوری با سپیده خداحافظی کردیم فقط اینو میدونم یجوری دکش کردم رفت

تا خوده خونه ترانه ساکت و بدون حرف کنارم تو تاکسی نشسته بود حتی گریه ام نمیکرد و این منو خیلی میترسوند چون ترانه ادمی نیست که غماشو توی خودش بریزه

وقتی رسیدیم خونه بدون حرف رفت توخونش منم دنبالش رفتم هیچی نمیگفت ساکته ساکت لباساشو دراورد و انداخت رو کاناپه خودشم نشت روش مستاصل کنارش نشستم و دستمو گذاشتم رو شونشو اروم گفتم : خوبی؟

انگار منتظر همین یه کلمه بود چون تا اینو گفتم خودشو انداخت توبغلم و شروع کرد به گریه کردن

دیدی دلارا دیدی اخرش ...چیشد دیدی ...اخرشم منو ندید ...البته که ندید چرا باید... به یه دختر یتیم و... بی کس و کار توجه کنه

دستمو رو کمرش تکون دادم وگفتم : این حرفو نزن ترانه کی گفته تو بی کس و کاری پس منو داراومامان بابا اینجا چیکاره ایم بعدم یه اه کشیدم گفتم کاریش نمیشه کرد لابد قسمت همین بوده



"لعنت..لعنت به کلمه ی قسمت که تا به مارسید شد حکمت"





چند روز از اون روزی که سپیده رو دیدیم میگذشت ترانه ام همش میگفت خوبم ولی من هر روز صبح چشمای سرخشو میدیدم و این خوبم گفتناشو باور نمیکردم یه نفس کلافه کشیدمو رفتم سمت کمدم تا اماده شم اخه امروز اولین روز کاریم توی کارخونه ی دانیال اینا بود

از بین مانتو هام یه مانتوی قهوه ای سوخته که استیناش سه رب بود و یه کمربند کلفت چرم میخورد و کشیدم بیرون واز بین شلوارامم چون مانتوم تقریبا کوتاه بود یه شلوار دم پا گشاد مشکی برداشتم و پوشیدم موهامم مثل همیشه فرق وسط باز کردمو مقنعه ی مشکیمو سرم کردم وایسادم جلوی اینه و یه خط چشم بلند کشیدمو به مژه هامم ریمل زدم خط لب قهوه ایمم برداشتمو کشیدم رو لبام نگاه اخر به خودم تو اینه کردم و از اتاق زدم بیرون

romangram.com | @romangram_com