#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_84






انقدر تو سینما واسه این فیلمه زار زده بودیم که چشمای جفتمونم سرخ شده بود دماغمو کشیدم بالاو همونطور که داشتیم از سینما میرفتیم بیرون یکی زدم تو سر ترانه و بهش گفتم: خاک بر سرت با این انتخاب فیلمت تموم آب بدنم تموم شداز بس اشک ریختم

صورتشو از دردجمع کرد وگفت : چه میدونستم اخه نگار گفته بود قشنگه

_ پس هم خاک برسره خودت هم اون دوست خل تر از خودت

خواست چیزی بگه که صدای یه دخترو شنیدیم که داشت از پشت منو ترانه و صدا میزد سرمو که برگردوندم سپیده رو دیدم یکی از دخترای محجوب و اروم دانشگاه که داشت بدو بدو میومد سمتمون

وقتی رسید بمون جفتمونو بغل کرد و کلی تحویلمون گرفت البته ماهم همینکارو کردیم

سپیده: خیلی نامردین چرا یه خبری از ادم نمیگیرید

ترانه خندیدو گفت باور کن مشغله ی کاری نمیزاره

سپیده ام یه چشم غره بش رفت و گفت اوه بابا مشغله ی کاری حالا انگار مدیر برنامه های کیلینتونه

سه تامونم خندیدیم که بعدش انگارسپیده یه چیزی یادش اومدو بلند گفت راستی و همزمان که داشت تو کیفش دنبال چیزی میگشت گفت: خوب شد که دیدمتون چون میخواستم اینارو بهتون بدم

و بعدش دوتا کارت عروسی از تو کیفش دراورد و یکیشو داد دست منو یکیشو دست ترانه

با تعجب به کارت توی دستم نگاه کردمو روبه سپیده گفتم: نگو که داری از ترشیدگی درمیای

یه لبخند زدوگفت: نمیتونم نگم چون واقعا دارم از ترشیدگی درمیام

romangram.com | @romangram_com