#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_78


عمو اره ولی دارا نه،عموام گفت این که میخوای شکایتتو پس بگیری به تصمیم و اراده ی خودت بستگی داره

یه پوف بلند کشیدمو گفتم:خیلی خری من اگه جای تو بودم تا سنگسارش پیش،میرفتم،

سرشو انداخت پایین وگفت:همین شیش ماه زندان براش کافیه،عمومو و ارزوکه گناهی نکردن،نمیدونی اون روزکه آرزو زنگ زد برای اینکه داداششو ببخشم چقدر گریه کرد

_توام که دلررررحم بخشیدی

حالا اینارو بیخیال،چرا امروز نرفتی شرکت؟

دستامو قلاب کردم رو زانومو گفتم:میدونی که قضیه ی اون استخدام فرمالیته بودتا من به دانیال نزدیک شم،درضمن نیروی حسابداری شرکت تکمیله برای همین پریدخت خانم گفت اگه خودت بخوای بطور دائم استخدام کارخونشون شم

ترانه چشاشو گرد،کردو گفت:کارخونه ؟چه کارخونه ای

_اره ،یه کار خونه ی تولید قطعات خودروام دارن اخه

اولالا ای با چرا این پریخت خانم پسرنداره من خودمو قالبشون کنم

خندیدمو گفتم:داشتم به توی ترشیده چیزی نمیرسید،اینا همه مال دانیاله

_خوبه میگی مال دانیاله،توچرا ذوق میکنی،راستی چخبر ازش؟

هنوز حرفش تموم نشده بود که گوشیم زنگ خورد،به صفحش که نگاه کردم یه لبخند زدمو رو به ترانه گفتم حلال زاده ام هست





romangram.com | @romangram_com