رمان آقای دیوانه و دلبر

#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_79


دانیال

مهر این دختر کوچولوی فوضول و پرحرف بدجور به دلم نشسته بودهنوز که هنوزه خودمم باورم نمیشه چطوری انقدر راحت دارم باهاش حرف میزنم منی که ۱۰سال تموم صدامو تنها کسی که شنیده بود خودم بودمو اون قاب عکس دوس داشتنیه توی اتاقم

گوشیمو برداشتمو توی مخاطبام دنبال اسمش گشتم وقتی رسیدم به اسمش چند لحظه مکث کردمو تماسو برقرار کردم

سر دوتا بوق صدای خندون و پر انرژیش پیچید تو گوشم

به به ببین کی گوشی مارو مزین کرده به زنگش والا دیگه داشتم ناامید میشدم از اینکه یه بارم تو بهم زنگ بزنی

یه لبخند کوچیک زدمو گفتم:دختر خانوم سلامتو خوردی

اول اونی که زنگ زده باید سلام کنه

_والا من که شنیده بودم اول کوچیکتراباید سلام بدن

خب اشتباه شنیدی

خندیدمو گفتم مرغت یه پا داره نه؟خیل خب سلام

اونم یه خنده ی کوتاه کرد گفت افرین حالا شد

یکم بینمون سکوت شد که گفت:کارم داشتی؟

نمیدونم من که کاری بهش نداشتم فقط میخواستم صداشو بشنوم آخ حالا چی بهش بگم

بازم بینمون سکوت شد که دوباره خود دلارا این سکوتو شکست

romangram.com | @romangram_com