#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_76


به اینجای حرفش که رسید چونش لرزیدو زانو زد کنار قبر

دقیقا سه روز بعد از تولد هفت سالگیمون،گریه ها و بی تابی ها و بعد،تشنجای دلربا شروع شد،وقتی کاربه دکترو بیمارستان کشید فهمیدیم یه تومور به اندلزه ی یه گردو تو سر ابجی کوچولویی که فقط ۱۴دیقه از من کوچیکتره جا خوش کرده،مامان بابام وقتی فهمیدن دنیارو سرشون خراب شد،البته قابل درمان بود،نیاز به سه تا جراحی داشت ،جراحیایی که خرجشون بالای ۲۰۰ملیون میشد،خب اون موقه این پول برای خونواده ی من خیلی خیلی زیاد بود،مامانمو دارا هر روز شاهد بدتر شدن دلربا بودنو بابام به هر دری میزد تا پولو جور کنه،خونه ی نقلی و کوچیکمونو فروختیم ولی چیزی دستمونو نگرفت حتی با وجود،کمکای زیاد خونواده ی مادریم،بازم به جایی نرسیدیم

دلربا درد میکشیدو منم دوبرابر این دردو حس میکردم،گاهی از زور درد،اونقدر جیغ میکشید تا از هوش میرفت ،کار منم این بودکه برم تو بغل داراو گریه کنم،اونم بیصدا

اون موقع ها کلاس دوم دبستان بودم،دلربا بخاطر درداش بیشتر موقع ها نمیومد مدرسه،

دیگه داشت هق هق میکرد،میدیدم چه عذابی داره میکشه،تا این حرفارو بزنه،نمیدونستم باید،چیکار کنم اخه منم دلداری دادن بلد نیستم،یکم که گذشت صداشو صاف،کردو دوباره ادامه داد

یکی از روزایی،که من مدرسه بودمو دلربا خونه،نزدیکای ظهر،دایی علیم اومد دنبالم،وقتی دیدمش شصتم خبر دارشد که یه چیزی شده ،اولش چیزی بهم نگفتن،ولی اونقدر بی تابی و گریه زاری کردم تا بهم گفتن حال دلربا بد شده و بردنش بیمارستان وضعشم خیلی وخیمه ،وقتی رفتم بیمارستان ابجی،خشگلمو دیدم که رو اون تخت لعنتی خوابیده و کلی دم و دستگاه بهش وصله

بابامو شوهر خالم رفته بودن دنبال جور کردن پول،جورم کردن ولی وقتی که دیگه فایده ای نداشت دلربا تموم کرده بود،

همینجور که دستشو میکشید روسنگ قبر دلربا ادامه داد،:میبینی سهم خواهر من از زندگی فقط۸سال بود،فقط۸سال

هنوز،که هنوزه جای،خالیش تو خونمون حس میشه،گاهی وقتا مامانم بدون حرف زل میزنه به منو بعد،از چند دیقه میره تو اتاق گریه میکنه و بابام هنوز شرمندس بخاطر پولی که نتونست به موقع جور کنه



دلارا

حرفام تموم شده بود ولی دانیال هنوز بدون حرف بالای سرم ایستاده بود،اشکامو با پشت دست پاک کردم و از جام بلند،شدم،مانتوم حسابی خاکی،شده بود،ولی حوصله ی تمیز کردنشو نداشتم،سرمو چرخوندم به سمت دانیالو گفتم:این حرفارو نزدم که شما دلتون برام بسوزه فقط خواستم بدونید،همه ی،آدما تو زندگیشون دردو غصه دارن،هیچ کس بی غم و غصه نیست حتی این دختر بچه ی فوضول که تنها کارش سرک کشیدن تو زندگی بقیس

اینو که گفتم سرشو انداخت پایین

"حکمت؟

romangram.com | @romangram_com