#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_67


رایان بلند خندیدو گفت:بله بله حق کاملا باشماست

میخواستم بگم معلومه حق بامنه که صدای یکی از مهندسا که دست برقضا خانومم بود اومد که باحرص گفت:اقای مهندس جلسه رو ادامه نمیدید

ها چیه چشات دراومده داره با من حرف میزنه؟ چندش

دارا رو کرد به منو گفت :دلارا جان تو برو یه آژانس بگیر برو خونه ،

قشنگ محترمانه انداختم بیرون،یه چشم غره بش رفتمو بدون خدافظی رفتم بیرون

حوصله خونه رو نداشتم برای همین رفتم تو یکی از کافه های نزدیک خونمون و یه هات چیپس توپ زدم بر بدن

همینجوری که داشتم عشقمو میخوردم(هات چیبس)یاد یچیزی افتادمو با یه لبخند خبیث گوشیمو از تو جیبم دراوردم



دانیال

نشسته بودم تو حیاط و داشتم روزنامه میخوندم که گوشیم زنگ خورد خیلی برام عجیب بود اخه کسی به من زنگ نمیزنه گوشیمو از رو میز برداشتمو به صفش نگا کردم،ناشناس بود،تماسو وصل کردمو گذاشتم در گوشم ولی چیزی نگفتم

الووو اقا دانیال،

صداش بدجور آشنا بود بازم چیزی نگفتم که گفت :دلارام

_تو شماره ی منو از کجا اوردی دختره ی ...اوف

اولا که سلام من که عالیم شما خوبی،دوما که بی احترامی نداشتیما،سوما مگه قرار نبود چراشو بهم بگید

romangram.com | @romangram_com