#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_66
بخدا خودم دیدم تو راهروی شرکت داشتی باش حرف میزدی
قیافمو مچاله کردمو گفتم:نگو که اون رایانه
با تعجب گفت:مگه نمیدونستی؟
خواستم دهن باز کنم و چیزی بگم که دیدم در باز شدو رایان با دستیار اقای محتشم اومد داخل
تاچشمم بهش افتاد لپ تاپی،که جلوم بودو روشن کردم و کلمو کردم توش،همه به احترامش پاشدن و سلام کردن اونم رفت سر میزو با گفتن یه بفرمایید بشینید همرو ساکت کرد،خداروشکر من ته میز نشسته بودم زیاد دید نداشت بهم،منم از موقعیت استفاده کردمو حسابی دیدیش زدم
موهای قهوه ایه روشن که جلوشون بلند بود وبه طرف کج داده بودبالا،ابروهای پرپشت که حس میکنم یکم تمیزشون کرده با چشمای قهوه ای ودماغ قلمی و لبای گوشتی نه خدایی حالا که نگا میکنم نکبت خیلی خوشگله،هیکلشم معلومه از اون فیتنسیاس چون اون بروبازوش داشت کتشو جر میداد نمیدونم چرا ذهنم رفت سمت دانیال،هیکل دانیالم تقریبا همینجوریه ولی قددانیال بلندتره،یه نگا انداختم به دخترای حاضر تو جلسه همشون داشتن پسره رو با چشماشون قورت میدادن،به نظرم این پسره هرکاریم کنه تو قیافه و قد و هیکل به پای دانیال نمیرسه
دوباره نگامو بردم سمت رایان،یه چند لحظه ای بود داشتم نگاش میکردم که فکر کنم سنگینی نگاهمو حس کرد سرشو چرخوند سمتو چشماشو ریز کرد منم که حسابی هل شده بودم دستمو بردم سمت اهرم صندلی که خیرسرم صندلی رو بیارم پایین که نمیدونم چیشد صندلی و خودم پخش زمین شدیم
خلاصه که چشمتون روز بد نبینه من افتاده بودم رو زمین و همه با چشمای گرد شده داشتن نگام میکردن ،ساره و دارا اومدن سمتمو بلندم کردن
دارا:دلارا حالت خوبه؟چیشدی یهو
کتف چپم حسابی درد میکرد دست راستمو گذاشتم روشو ناله کردم:به من چه من از کجا باید خبر میداشتم صندلیاتون با من لجن اه اه اه خوپول بدید چارتا صندلی درست حسابی بخرید
اقای یکتا حال خواهرتون خوبه
هععع رایان بود وای شرفم رفت زیرپام
دارا:بله چیزی نیست ،شرمنده اقای مهندس این خواهر من یکم زیاد از حدشیطونه
اینو که گفت صدام دراومدوگفتم:چرا جو میدی من که الان اروم نشسته بودم سرجام ،این صندلیه یهو بازیش گرفت،مشکل صندلیای شرکت شماس وگرنه من که خانوم با وقار نشسته بودم روش
romangram.com | @romangram_com