#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_64


تک خنده ی مردونه ای کردوگفت:دقیقا منظورتون کیه

_همین محتشمه دیگه البته محتشم بزرگ نه ها ایشون که خیلی ماهن،کوچیکه رو میگم چی بود اسمش ریون،رایانه اها رایان،اه اه اخه رایانم شد اسم

ابروشو داد بالاها گفت:مگه ایشون با شما چیکار کردن؟

_ذلیل مرده چیکار که نکرده،این همه کار ریخته رو سر داداشم منم مجبور شدم این همه راهو تا هشت بهشت بیامو به دارا کمک کنم،از همین الان معلومه خیلی آدم مزخرفیه

که این طور،ولی بقیه که خیلی ازش تعریف میکنن

_والا بقیه خرن دلیل نمیشه که منم خر باشم اقا،حرفا میزنیدا

اومد یه چیزی بگه که گوشیم زنگ خورد،از توکیفم درش اوردم که دیدم وای داراس

_وای ببخشید داراس با اجازتون من دیگه برم فعلا

حالا باید دعا دعا کنم پس فردا یکی پیدانشه بگه این پسره ننش جلو چشاش فلان شده بیا ادمش کن والا شانس ندارم که

یه دوساعتی بود که داشتم به دارا کمک میکردم دیگه داشتم از خستگی میمردم برای همین چشمامو با حرص بازو بسته کردمو روبه دارا گفتم:

_وای دارا جونم دراومد بسه دیگه

دارا یه نگاه به ساعتش کردو گفت:آره بسه پاشو بریم الان جلسه دارم

_تو جلسه داری من که ندارم

پاشو ببینم اینجا تنها بزارمت یه گندی بالا میاری

romangram.com | @romangram_com