#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_60
_نه داداش،فردا صبح کاردارم،ولی خو عصر میتونم
یکم فکرکردوگفت:اره عصرم خوبه،ساعت چارونیم اونجا باش
برای بار دهم خودمو تو آینه چک کردم
مانتوی تابستونه ی سفید ساده که آستیناش سه رب بودو بلندیش تا بالای زانو،با یه شال سورمه ای و شلوار لی سرمه ای ارایشمم یه رژ نارنجی با یه ریمل همین
رفتم پایین دم آشپزخونه و رو به مامانم گفتم که دارم میرم،کفشای تابستونه ی سفیدمو پوشیدمو رفتم بیرون و سوار آژانس شدم،دارم میام اقا دانیال
دانیال
توی تراس نشسته بودم و داشتم گیتارمو کوک میکردم که دیدم درحیاط باز شد و یه دختر اومد داخل،افکر کردم یاسمین ،دختر
داییمه ،برای همین پاشدم رفتم پایین
توی پله ها بودم که صداشو شنیدم،از صداش تشخیص دادم که یاسمین نیست کنجکاو تر شدمو ،تند تر پله هارو اومدم پایین که دیدم خاله داره باش سلام تعارف میکنه دختره پشتش به من بود یه مانتوی سفید پوشیده بود با یه شال سورمه ای،هنوز داشتم از پشت نگاش میکردم که خاله منو دیدو گفت:عه دانیال اینجایی ،بیا میخوام خانم یکتا رو بهت معرفی کنم
همون موقع دختره برگشت و تونستم قیافشو ببینم،
چشمام از تعجب گرد شده بود،این..اینکه،اینکه همون دخترس،غیرممکنه اون اینجا؟توخونه ی من؟لعنتی حالا حتما به رو میاره که منو میشناسه
دلارا
وای به بدختی جلوی خندمو گرفتم،اخه چشمای دانیال از تعجب شده بود قده سکه ۵۰تومنی،خندمو دوباره قورت دادم،قیافمو تعجب زده نشون دادم بلند،گفتم:عهههه شماییید
romangram.com | @romangram_com