رمان آقای دیوانه و دلبر

#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_59


_داره زن میگیره؟

زن داره دیوانه ،تو نمیدونی مثلا

_اهااا پس داره بچه دار میشه،اخی،الهی،حتما از طرف من بش تبریک بگو ولی میگما سن اقای محتشم واس این ک..

حرفمو قطع کردو گفت:دلارا میشه دودیقه ساکت شی تامنم حرف بزنم،یا میخوای تا خودصبح مخمو تیلیت کنی

_خو توکه حرف نمیزنی

والااگه شما بزارید میگم

دست به سینه نشستم جلوشو گفتم بفرما

_پسرش از خارج برگشته،میخواد شرکت و کلا بسپره دست پسرش،تااون موقع ام دستور داده همه ی پروژه های درحال انجامو تموم کنیم،منم سه تا پروژه دستمه،خلاصه که جونم دراومده

اخی الهیی،داداشم خستس،بزا یه تعارف بش بکنم نگه چه خواهر بی معرفتی دارم

_دارا میخوای من کمکت کنم،بعضی چیزارو سردرمیارما

راست میگی،عاشقتم خواهر گلم،اره چرا که نخوام

حالاقیافه ی من شبیه گربه هه،توتاموجری شده بود وقتی موشه با ماهیتابه میزدتوصورتش،بابا چرا این داداش من تعارف مارف سرش نمیشههه از سرناچارگفتم ،باشه ،چیکارباید بکنم

الان که دیگه نزدیک شامه،اگه میتونی فردا صبح بیا شرکت،اونجا کمکم کن

عه فردا صبح که باید برم خونه پریدخت خانوم اینا

romangram.com | @romangram_com