#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_57
یکم که به سکوت گذشت با من من ادامه داد:راستش ..خیلیم نگرانت بودم،اخه.. دیروز آسانسور یهو ...سقوط کرد
نگاه کنا حالاکه از دانیال خیالش راحت شد تازه یادش افتاده
یه قلپ از شیکم خوردم. گفتم:خداروشکر که چیزیم نشد
لبخند زدوسرشو چرخوند سمت ترانه و گفت:خب عزیزم تویکم از خودت بگو
_عاااای مامان یه سیب زمینی سرخ کردستا ،چرا میزنی
حقته ده بارگفتم به غذا ناخونک نزن
ابروهامو انداختم بالاوگفتم:الان اگه ترانه بودکه کلی قربون صدقش میرفتید
بجااین حرفابرو ببین دارا چشه از صبح تاحالا تواون اتاقه
_سیب زمینی
کوفت نگیری دختر بیا بگیر برو
دوتادونه سیب زمینی گذاشت کف دستمو از آشپزخونه بیرونم کرد،هی خدا سازمان ملل بیاد توخونه ما،وضع منو ببینه،جایزه نقض حقوق بشرو میده به مادرمن
صدای درون:اخه جایزه ی نقض حقوق بشر داریم،ده بارگفتم چیزی که نمیدونی به زبون نیار
romangram.com | @romangram_com