#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_52
کلید انداختم درو باز کردم و رفتم تو حیاط که صدای جیغ ترانه رو شنیدم ،شوکه شدم ،دوباره جیغ زد،که دارا دوید سمت خونه ی ترانه منو مامان بابام دنبالش وارد خونه که شدم از چیزی که دیدم شاخ دراوردم
دارا افتاده بود روی یکی داشت میزدشو بهش فحش میداد ،باچشم گشتم دنبال ترانه که دیدم تو سه گوش حال کزکرده و داره گریه میکنه دوییدم سمتش و بغلش کردم بابامم داشت سعی میکرد دارارو از اون یاروعه جداکنه ،مامانمم گوشیشو گرفته بود دستش فکرکنم داشت زنگ میزد پلیس
یه چند دیقه ای نشسته بودیم تو یه کلانتری،ترانه ام هنوز مثل ابربهار گریه میکرد منم فکرکنم از اون موقه تاحالا ۱۰تالیوان آب قند به خوردش داده بودم هممون هنگ بودیم اون آدمی که دارا زدش امین بود پسر عموی ترانه اونجوری که من فهمیدم ساعت طرفای دو بوده که میاد درخونه و به هر ضربو زوری بوده داخل خونه ی ترانه میشه و میخواسته اذیتش کنه پسره الدنگ،اگه دیرتر رسیده بودیم معلوم نیست چه بلایی سر ترانه میاورد
امین و از اتاق اوردن بیرون که دارا دوباره از جاش پاشد وخواست بره سمتش
دارا:میکشمت ،خونت حلال شد مرتیکه بی ناموس،فکر کردی من میزارم هرگهی دلت خواست بخوری ،میخواسی به ناموس من دست درازی کنی حروم لقمه،به شرفم پدرتو درمیارم
بابامو چند تا سرباز جلوشو گرفته بودن که به امین حمله نکنه ،تاحالا دارارو اینطوری ندیده بودم،منی که خواهرش بودم مثه چی ازش ترسیده بودم دیگه چه برسه به اون پسره
امینو که باز بردن تو یه اتاق دیگه ،بابام دارارو به زور نشوند سرجاشو سعی کرد آرومش کنه
داراهنوز داشت جلزوولز میکرد که عموی ترانه رو از دور دیدم ،که داشت میومد سمت ما،مثل اینکه بابام شناختش چون از جاش پاشدو روبه دارا گفت،حق نداری به بزرگترت بی احترامی کنی خودم حرف میزنم ،دارام کلافه سرشو تکون دادوروشو اونوری کرد
هم زمان که اقا پرویز رسید به ما ترانه ام از جاش پاشد منم به تبعیت از ترانه پاشدم ازجام
اقاپرویزبا صدای ارومی به ترانه گفت:خوبی ترانه جان
دارایه پوزخند زدوباصدای بلند گفت:هه،خوبه؟مگه نبینید اقای به اصطلاح عمو عالیهه
بابام روشوکردسمت داراو با تشر صداش کرد،دارام از جاش پاشد رفت سمت در
اقا پرویزم سرشو انداخته بود پایین
romangram.com | @romangram_com