#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_50


...

دلارا

_عه عه قبول نیست اخه یه کیلو خیارم میوس؟

ارسلان:تویه این یه مورد با دلارا موافقم ،اخه کاوه جان ،کدوم آدمی اسم میوه با حرف یه رو مینویسه یه کیلو خیار

ساعت۱۲شب بود تولد تموم شده بود ماهم نشسته بودیم داشتیم اسم و فامیل بازی میکردیم،کاوه ام شوهر مهسادخترخالمه که طبق معمول داره جرزنی میکنه

مهسا:شوهرم راست میگه دیگه،چرا شماها انقدر اذیتش میکنید

آرتاپسر دایی امیرم که کنار دارا نشسته بود با یه حالت بامزه قیافشوکرد توهمو گفت:اه اه دستشوییتون از کدوم وره ،مهسا توچرا اتقد لی لی به لالای این گوریل میزاری

کاوه با خنده روبه ارتا گفت:داداش حسودیت میشه ،میتراخانوم بات اینجوری حرف نمیزنه؟

آرتا:نخیر حسودی،چیه؟حالا یه شب زنمو باخودم نیوردما وگرنه زخمیت میکردم

یه خنده ی بلند کردمو گفتم :عجب زنم،زنیم میکنه،باباشما تازه سه ماهه نامزد کردید

میترانامز آرتاس،خیلی دخترماهیه من که حسابی ازش خوشم اومده هم ماهه هم معصوم بدبختا چقدر اذیت شدن،آخه خونواده ی میترا راضی نبودن به این وصلت دلیلشم این بودکه میگفتن آرتا سنش کمه،من نمیدونم کجای دنیا ۲۲سالگی سن کمیه خلاصه که بعد چند ماه اومدن و رفتن راضی شدن

آروشا خواهر آرتا که تااون موقع ساکت بود روشو کرد به منو گفت:دلاراجون تو خبر نداری ،اگه به این داداش منه که الان ۳ساله که میترا رو زن خودش میدونه

آرتا با حرص ساختگیی روشو کرد به هممون و گفت:ای بابا چراشماهاکیلیک کردید رو من،از یه کیلو خیار رسیدید به زندگی زناشویی منو میترا

هممون خندیدیم که کاوه از جاش پاشدو گفت نخیر فایده نداره پاشید جمع کنید برید خونه هاتون

romangram.com | @romangram_com