#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_49
الان لیدیه شمایید؟
پ ن پ شمایی،خنگ
_بله دیگه
یه پوزخند زد ،بادستش اشاره کرد که من اول برم،حالا پوز خندت دیگه چی بود
از آسانسورکوفتی که اومدم بیرون دیدم یه چند،نفر بعلاوه ی پریدخت خانوم وایسادن اونجا که البته تا دانیالو دید بدون توجه به من رفت سمتش
خانم شما خوبید
سرمو برگردوندم که دیدم یکی از همون خانوماییه که اونجا وایساده بود
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم بله حالم خوبه و بدون توجه به جمعیتی ک اونجا بود،از پله ها رفتم پایین
دم در شرکت یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت خونه ی خاله شیرینم ،اخه تولد یک سالگی دختره مهسا،آیلار بود،ماهم مسلما دعوت بودیم
دانیال
لیوان آب و از دست خاله گرفتم یه نفس،خوردم
بهتری دانیال جان؟
سرمو تکون دادم به لیوانی که دستم بود خیره شدم ،نمیدونم چه سریه که هروقت من این دخترو میبنم نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم ،فکرکنم یکی دوماه پیش،بود که تو بیمارستان دیدمش با این دفعه ی تو آسانسور میشه دوبار،مطمئنا بارسومیم وجود داره ولی کی و کجاشو نمیدونم
لیوانو گذاشتم رو میز و دفترچمو از توجیبم دراوردمو توش نوشتم :چرا صدام کردید بیام شرکت،اون برگشو کندمو دادم دست خالم
romangram.com | @romangram_com