#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_47


:میدونم شوکه شدی،ولی نگران نباش تموم شد الان میربم بیرون ،

نمیتونستم حرفی بزنم فقط ساکت زل زده بودم به چشماش ،اونم همینطور





دانیال

حواسم شیش دونگ به دختره بود ،داشت از آسانسور میرفت بیرون که حس کردم آسانسور داره تکون میخوره،دختره ام که یه پاش بیرون آسانسور بود یه پاش داخل همونجوری خشک شده بود ،به خودم اومدمو دستشو کشیدم و از پشت پرت شد بغلم دقیقا همون موقع آسانسور یهو رفت پایین ،یه طبقه پایین تر ایستاد

هنوز تو بغلم بود ،داشت میلرزید مطمئنا شوکه شده بود برا اینکه از شوک درش بیارم اروم تو همون حالت دم گوشش زمزمه کردم خوبی؟

جوابی نداد بازوهاشو گرفتم و برش گردوندم سمت خودم

_:میدونم شوکه شدی،ولی نگران نباش تموم شد الان میریم بیرون ،

بازم حرفی نزدفقط زل زده بود به چشمام ،منم چیزی،نگفتم ،گذاشتم به خودش بیاد

یکم که گذشت با بغض شروع کرد به حرف زدن

من..بخدا بهویی.بخدا من ببخشید

_هیس چته دختر آروم باش چیزی نشده

یه نفس عمیق کشید و ادامه داد:من خیلی ازتون ممنونم اگه شما نبودید الان مثه گوش چرخ کرده شده بودم

romangram.com | @romangram_com