#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_44
مامانم اومد،چونمو گرفتو سرمواورد بالا وگفت:تودختر منی؛دختر منم از پس همه کاری برمیاد مگه نه؟
_دلم نمیخواد خانم آوا رو از خودم نا امید،کنم
عزیزم تو این کارو برای خانم آوا انجام نمیدی توداری به یه انسان بخاطر رضایت اون بالاسری،کمک میکنی،پیشونیمو بوسید و گفت:برودخترم ،خدا به همرات
گونشو بوسیدمو خدافظی کردم باهاش،دروغ چرا،خیلی آروم شده بودم
ساعت سه وده دیقه بود باید خودمو تا چهار میرسوندم شرکت بابای دانیال که الان پریدخت خانوم ادارش،میکرد
روبروی یه ساختمون خیلییییی بزرگ وایسادمو سردرشو خوندم ،شرکت واردات ،صادرات خشکبار مارال البته کلی،تابلوی دیگه ام بود که اون مال بقیه واحد تجاریا بود
یه نفس عمیق کشیدم و از پله ها رفتم طبقه ی دوم و اونجا منتظر اسانسور شدم ،
خب دلارا وقتشه خودتو نشون بدی ،تو میتونی چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم که از بس،عمیق بود به سرفه افتادم ای خاک توگورم که هیچیم مثل ادم نیست یه دودیقه ای وایسادم که آسانسوردرش باز شد
خودش بود،پس خداروشکر تااینجای نقشم گرفت ،یه پیرهن استین بلند آبی تیره پوشیده بود با یه شلوار کتون مشکی و کفشای کالج مشکی ،همه ی اینارو تو یه نگاه کوتاه بهش دیدم ،اونم یه نیم نگاه بیشتر بهم ننداخت سوار اسانسور شدم دکمه ی طبقه۱۹روزدم اونم ازقبل دکمه ی طبقه۲۷که طبقه ی شرکت بود و زده بود ،دره اسانسور بسته شده و رفت بالا قرار بود اسانسور تو طبقه ی۱۴وایسه
هیچ صدایی نمیومد بغیر صدای اهنگ اسانسور
۱۱،۱۲،۱۳،۱۴یهو اسانسور با یه تکون بد وایساد ،دستمو گرفتم به نرده و گفتم چیشد
دانیالم که معلوم بود تعجب کرده همونطور ایستاده بود
_وای گیر کردیم؟ اینو که گفتم چپ،چپ نگام کرد،معلومه تو دلش،گفت ،پ ن پ دختره ی،خنگ وایسادیم راننده یه خستگیی در کنه
romangram.com | @romangram_com