#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_43


_نه بابا بیای چیکار؟

چه میدونم یهو بی عفتت نکنه؟

سرموارردم بالا و قاشق بستنیو گذاشتم گوشه ی لبمو با حسرت گفتم:وای من که از خدامه،اونجوری مجبورمیشه بیاد منو ورداره اونوقت از ترشیدگی خلاص میشم

دلارا خفه شو جدیم

با حرص بش نگاه کردمو گفتم :ده اخه مغز،فندقی توآسانسور چیجوری،منو بی عفت کنه،چرا توانقدر درمقابل فهمیدن مقاومت میکنی

ترانه ام به حالت قهر گفت:اصلا لیاقت نداری آدم نگرانت باشه

محلش نذاشتم و گفتم :اره عجقم من لیاقت ندارم بستنیتو بخور



من میتونم،من میتونم ،ااووووف اره دلارا تو میتونی

الان حدود یه ساعته آماده شدم و جلوی آینه ،میتونم،نمیتونم راه انداختم ،

یه نگاه از سرتاپا به خودم تو آینه انداختم،مانتوی ساده ی مشکیه بلند با روسری و شلوارسفید ،یه آرایش کاملم کرده بودم

هنوز داشتم خودمو وارسی میکردم که مامانم اومد تواتاقم

عه دلارا هنوز نرفتی؟مگه نگفتی ساعت چار باید اونجا باشی

بادرموندگی به مامانم نگاه کردمو گفتم:مامان سخته

romangram.com | @romangram_com