#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_36
وقتی بهت میگم نه یعنی نه ،حرف حساب حالیت نمیشه
خب خاله فقط با یه نفر اینجوری حرف میزنه اونم کسی نیست جز مازیار
من دیگه باشما حرفی ندارم
تلفنو قطع کردوکلافه نشست رو مبل ،سنگینی نگاهمو حس کرد بم نگاه کرد
عموت بود،منتظر نگاش کردم که ادامه داد
میگه شاهرخ اومده میخواد دانیالو ببینه منم گفتم نه ،مرتیکه فکر میکنه من میذارم یه بازی جدید سرمون بیاره میگه یه مرکز توابخشی خوب پیدا کردم برای دانیال ،مگراینکه از روی جنازه ی من ردشه تا بزارم تو رو باز بفرسته اینجورجاها
اخمامو کردم توهم از جام بلندشدم و رفتم سمت حیاط ،هوا تقریبا تاریک شده بودو باغ تاریک بود
دانیال،خوبی مامان
چیزی نگفتم که یه آهی کشید واونم مثله من زل زدبه باغ
دلارا
_درود بر خانواده ی گلم ،درود بر شراره سلطان،درود بر شاهنشاه علیرضا
مامان با غضب بهم نگاه کردوگفت:علیک سلام ساعتو یه نگاه مینداختی
بابام یه لبخند ارامش بخش زدوگفت:ولش کن خانوم،سلام دخترم
romangram.com | @romangram_com