#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_35
تک خنده ای،کرد وگفت:اگه دقت کنید شما ازپشت زدید به من
هااا این چی،میگه وایسا ببینم یعنی من الان مقصرم ای خاک تو چشت دلارا آره دیگه تو مقصری
_هرچی،به هرحال شما یهو زدید رو ترمز
حالا دستامم مثله این لاتا زده بودم به کمرمو داشتم حرف میزدم،پسره ام مثه این منگلا هی لبخند ژکوند تحویل من میداد
اگه شما فاصلتونو با من رعایت میکردید این بلاها سرتون نمیومد و بادستش اشاره ای به سپر ماشینم کرد
بعله ماشین خودش هیچیش نشده که انقد نطق میکنه پسره قیافه اویزون منو که دید یکی از دستاشوکرد تو جیبشو گفت:به هرحال فکرنکنم لازم باشه بگیم افسر بیادو اگه کمکیم از دست من برمیاد بگید
_نخیرشما به اندازه کافی کمک کردید و دست به سینه زل زدم به سپر ماشین
یه لبخند جذاب زدوگفت:پس بدرود
و دوباره عینکشو زد به چشمش و سوار ماشینش شد و رفت
الهییی گوشیت بیفته تو چرخ گوشت الهییییی دوست دخترات ولت کنن،بعده ده دیقه که قشنگ نفرینش کردم سوار ماشین شدم رفتم سمت خونمون
ماشینو توکوچه پارک کردم و رفتم داخل ،سمند بابام توخونه بود این یعنی دارام اومده
دانیال
طبق معمول تو اتاقم بودم که صدای دادوبیدا خاله رو شنیدم از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین دیدم تو حال داره با یکی پشت تلفن بحث میکنه روی یکی از مبلا نشستم و منتظر شدم تلفنش تموم شه
romangram.com | @romangram_com