#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_33


ترانه چشماشو بسته بود و زیر لب گفت :غلط کردم،خدایا غلط کردم منو ببخش،قول میدم دیگه همه نمازامو بخونم

با خنده سرمو تکون دادم و گفتم

_ترتر توجه کردی هرکی میاد تو ماشینی که من رانندگی میکنم ،مسلمون میشه به نظر تو چرا

دلارا بعدا حرف میزنیم راجبش ،مرگ خودت فعلا حواست به روبروت باشهههه

بعده اینکه راه یه ساعت رو ده دقیقه ای رفتم زدم کنار روبه ترتر که مثلا کوالاچسبیده بود به ماشین با ذوق گفتم :رسیدیم

ترانه یه نگاه به من کرد یه نگا به جلو ومثله فشفشه از ماشین پرید پایین منم خیلی ریلکس،پیاده شدمو در ماشینو قفل کردم و راه افتادم سمت بیمارستان

وقتی دیدم هنوز سرجاش وایساده دستمو تو هوا تکون دادم وگفتم:بیا دیگه

با من حرف نزنا با من حرف نزن،ده اخه بیشعور نصف گوشت تنم آب شد

رفتم پیششو دستمو حلقه کردم توبازوی دست سالمش و گفتم :عزیزم یکم ادرنالین لازمت بود همیشه که نمیشه مثل مرغ زندگی کنی

ادرنالین بخوره تو سرت ،تو لازم نکرده به فکره من باشی و زیرلب ادامه داد،خدا به داد اون شوهرت برسه

بعدازاینکه گچ دستشو باز کردن از بیمارستان اومدیم بیرون

_خوبی الان؟

اره،فقط یه کوچولو درد میکنه

_خیلی خب سوار شو برسونمت شرکت تااینو گفتم دوقدم رفت عقبو گفت:ق...قربون دستت خ..خ خودم میرم

romangram.com | @romangram_com