#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_29
_چیزی شده خانم آوا؟
با استرس بهم لبخند زدوگفت:عزیزم زود باش ،باید قایمت کنم
همینجوری وایساده بودم که بلند تر گفت :زودباش،دلارا جان
ومنو به سمت خونه هل دادو گفتو برو بالا تو اتاق من بدو
ای بابا ۴تا اتاق این بالاس حالا اتاقش کدومه ،بیخیال میرم تو یکیش دیگه
دراولین اتاقه وباز کردم و رفتم دخل
یا اکثر امام زاده اینجا که از اتاق منم بدتره من باید یه عکس از اینجا بگیرم تا هروقت مامانم بهم گفت اون آشغال دونیوتمیز کن بهش نشون بدم
اتاقه خیلی بزرگ بود یه تخت دونفره وسط اتاق کنارشم یه کاناپه بودکه روش پره لباس بود اکثرنم مشکی و سرمه ای، کنار میز تحریرم یه گیتار بود،همینجور که داشتم فوضولی میکردم چشمم خورد به یه قاب عکس که روشو با پارچه ی مشکی پوشونده بودن تا خواستم پارچه رو بردارم صدای پا اومد وای چه غلطی کنم نکنه اقاشون باشه بلاتکلیف وسط اتاق وایساده بودم که چشمم افتاد به سرویس دستشوییشون مثله فشنگ دوییدم سمت دستشویی و درش و قفل کردم
یا علی دستشوییش انداره اتاق منه من همچین دستشویی داشتم بیسچاری پرمیکردم که برم توش خالی کنم جون میده واسه...ای مرض بگیری دلارا الان وقت این حرفاس
یهوو یکی دره اتاقه کوبوند بهم چه عجب شانس به من رو کرد چون روی دره دستشویی چشمی گذاشته بودن از،چشمی نگاکردم اه هیچی معلوم نبود فقط صدای خش و خش میومد
دانیال
برای رانندم یه سرتکون دادمو پیاده شدم ،رفتم سمت عمارت
مثل همیشه علی سرخدمتکار خونه اومد وازم استقبال کردمنم مثل این ده سال واسش،سرتکون دادم داشتم میرفتم سمت اتاقم که خاله پرید جلوم
romangram.com | @romangram_com