#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_28


خب از بزرگی وقشنگی خونه نگم بهتره چون واقعا مثل یه قصر بود پراز وسایل لوکس و خوشگل

از یه راهرو رد شدیم و از یه دره دیگه رفتیم بیرون ،بعله اومدیم حیاط پشتی از همون فاصله پریدخت خانمودیدم که تو آلاچیق نشسته بود البته تا منو دیدازجاش بلندشدو اومدسمتم اون خدمتکاره ام با یه بااجازه رفت داخل

بایه لبخند بش سلام کردم که اونم با روی باز ازم استقبال کرد

خب دلارا،نمیخوای،بگی چیشد که نظرت عوض شد؟

یه لبخند محجوب زدمو گفتم:راستش اون شبی که پرونده ی دانیال ینی آقای آریا نژادو خوندم تصمیم گرفتم کمک کنم

دستشو گذاشت روی دستم که رو میز بود وادامه داد:مطمئن بودم کمکم میکنی،خب ببینم نقشه ای چیزی داری تا به دانیال نزدیک شی

_ یه چیزایی تو ذهنم هست ولی خب دنگ و فنگ زیاد داره واینکه اگه امکانش هست میشه دو هفته به من فرصت بدید تا امتحانای پایان ترممو بدم؟

سرشو به معنی تایید تکون دادو گفت:البته دخترم،هروقت خودت زمان و مناسب دیدی شروع کن ودرضمن هیچ استرسی بابت مشکلات نقشه هات نداشته باش اون با من

بعداز اینکه بیشتر درمورد روحیات و رفتوآمدای دانیال باهام حرف زد از جام بلند شدم

_پس من باهاتون تماس میگیرم

منتظرم عزیزم راستی..

یهو یه زنه تپل مپل مثل هندونه نشسته پرید وسط حرفشو با جیغ گفت خانووووم،اقا اومدن

اینو که گفت پریدخت استرس گرفتش

وا چش شد نکنه از شوهرش میترسه،نه بابا دلارا اینکه اصلا شوهر نداره

romangram.com | @romangram_com