#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_27
قیافش رفت تو همو گفت:خودت چی،فکر میکنی ،همینکه رفتم تیکه های زن عمومواون امینِ نامرد شروع شد
یکم صدامو بردم بالا و گفتم:غلط کردن بخوان بت تیکه بندازن اصلاتو اشتباه کردی که رفتی
سرشو انداخت پایین و گفت:دلارا دلم برای بابام تنگـ شده خودتم میدونی که عمو پرویزم چقدر شبیه بابامه
دستمو گذاشتم پشت کمرشو سرشو گذاشتم رو شونم میدونم چه عذابی میکشه،ترانه واقعا تنهاست ای کاش حداقل این مسعوده ایکبیری یه علاقه ای بهش نشون میداد
...
۴،۵،۶،اهاا اینم پلاک۷
دستمو گذاشتم رو زنگوفشار دادم بعده چند ثانیه یه خانم جواب داد
کیه
_سلام،یکتا هستم
چند لحظه صبرکنید
یکم بعد گفت بفرمایید ودروبازکرد
آروم رفتم توودروپشت سرم بستم خب از اولم میدونستم قراره با یه عمارت بزرگ روبرو شم برای همین زیاد از بزرگی و سرسبزی حیاطشون تعجب نکردم قدمام تند کردم و رفتم سمت عمارت
هنوز به دروردی نرسیده بودم که یه آقایی با کت و شلواو اومد بیرون و روبه من گفت:سلام خانم یکتا بفرماییدخانم منتظرتون بودن من راهنمایی تون میکنم
سرمو تکون دادمو پشت سرش راه افتادم
romangram.com | @romangram_com