#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_109


چیه؟نکنه میخواستی باهاش بری؟

اخماموکردم توهمو گفتم: من همچین حرفی نزدم میگم چرا از طرف من حرف میزنی شاید اصلا من خودم یه برنامه ی دیگه داشتم واسه ی جمعه

کنسلشون کن جمعه ساعت هفت توبامن میای به اون مهمونی;الانم دیگه اگه کارت تموم شده برو خونه تنها اینجا نمون

بعدشم خیلی ریلکس از اتاق رفت بیرون

داشتم از حرص خفه میشدم اصلا چرا باهمون دختره نمیره مهمونی پسره ی پررو





دانیال

پنجه هامو محکم کشیدم توموهامو گفتم:دارم دیونه میشم کوروش هرچی میخوام از شاهرخ دورش کنم بدتر میشه اصلا دلم نمیخواد ببرمش به اون مهمونی کذایی

کوروش فنجون قهوه رو گذاشت جلومو با ارامش گفت: دانیال عموت روی دلارا حساس شده الانم یجورایی فهمیده دلیل این تغییرای اخیرت بخاطر دلارا بوده میخواد از این بابت مطعمن شه پس به نظرم کار درست و میکنی اگه دلارا رو با خودت ببری فقط نباید اونجا زیاد روش حساسیت نشون بدی

گردنمو به سرعت اوردم بالاو گفتم: نکنه انتظار داری اونجا ولش کنم به امون خدا تا شاهرخ هر غلطی دلش خواست بکنه

وقتی دیدم کوروش یا یه لبخند شیطون داره نگام میکنه فوری گفتم: زهرمار چته چرا اینجوری نگاه میکنی؟

خودت چی فکر میکنی؟

_من هیچ فکری نمیکنم توام الکی خیال بافی نکن واسه خودت

romangram.com | @romangram_com