#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_102
با خونسردی سا ختگی رومو کردم بهش و گفتم: سلام خان عمو ببخشید کوتاهی از منشی بوده
بعدم سرمو چرخوندم به دلارا که داشت با تعجب مازیارو نگاه میکردوگفتم: خانم یکتا شما میتونید به کارتون برسید
وقتی دلارا از اتاق رفت بیرون سعی کردم لبخندمو روی لبام نگه دارم وبه مازیار نگاه کردم وگفتم: چی میل دارید عموجان بگم بیارند براتون
برای پذیرایی اینجا نیومدم پسرجان اومدم ببینم چرا برادرزاده ی من دعوت مهندس کیا رو رد کرده و به مهمونیش نیومده
_به خودشونم گفتم این روزا مشغله ی کاریم زیاد شده
یه لبخند مرموز زدو گفت : چطور برای رفتن به خونه ی کارمندای دون پایت مشغله نداری اون وقت برای رفتن به مهمونی بزرگترین سرمایه دار اصفهان مشغله داری
اخم کردم و چیزی نگفتم که ادامه داد : اینطوری نگاه نکن خیلی وقته پشت دراتاقت منتظرم دختره ام که انگار بلند گو قورت داده
_باهاشون رفت وامد خونوادگی داریم
میدونم همه ی این اتیشا از گور اون خالت بلند میشه تعریف این دختره رو هم از شاهرخ شنیده بودم البته باید بگم سلیقت به خودم رفته دختره زیباییه
یه تک خنده کردوادامه داد : منم مقابل چشم و مو قهوه ایا خیلی ضعف دارم
یکم دیگه به این مزخرفات ادامه میداد مسلما گردنش زیر دستام خورد میشد
وقتی دید ساکتمو حرفی نمیزنم از جاش بلند شدو با دست کت وشلوار سفیدشو مرتب کرد وگفت: من دوهفته ی دیگه یه مهمونی مجلل برگزار میکنم به مناسبت برگشت شبنم توام باید بیای میخوام به خیلیا معرفیت کنم به هرحال اون پسربچه ی 17 ساله ی بی زبون کجا و این شیرمرد قوی کجا یادته که اخرین بار 17 سالت بود که اومدی گود بای پارتی شبنم و معرفیت کردم
نفسمو نامحسوس فوت کردم بیرونو گفتم: حتما میام
دستشو جلوم دراز کردو گفت: با اون لیدی زیبا بیا میخوام از نزدیک با دختری که چشم برادرزاده و پسرمو گرفته اشنا شم
romangram.com | @romangram_com