#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_101
_جونم مامان
سلام دخترم خسته نباشی
خندیدم و گفتم : مامان جون همین الان رسیدم خستگی کجا بود که خسته نباشم
خیل خب توام ;میخواستم بگم امشب داییت اینا و خاله شیرینت اینا اینجان من زنگ زدمو پریدخت خانمو یاسمینو دعوت کردم توام به دانیال بگو
همونطور که از سر میز پامیشدم گفتم: باشه مامان الان میرم بهش میگم کاری نداری؟
نه دخترم مواظب خودت باش خدافظ
گوشیو قطع کردمو راه افتادم سمت اتاق دانیال وقتی تو اسانسور بودم یاد یه ماه پیش افتادم که مامان اینارو به بهونه ی بیمارستان و اینکه دانیال منو اورده بود بیمارستان ; حضوری اشنا کردم از اون روز تاحالا یه بار ما خونوادگی رفتیم عمارت اریا نژادا ویه بارم اونا اومده بودند خونه ی ما که البته با امشب میشه دو بار
دانیال
لبخند زدم و رو به دلارا گفتم:از خاله تشکرکن کن و بهش بگو حتما میام
_اونو که میدونم میای یعنی باید بیای میخواستم بگم از شرکت باهم بریم البته اگه جایی کاری نداری
میخواستم تاییدش کنم که یهو در اتاق باز شد و اخرین نفری که میخواستم چشمم بهش بیفته اومد داخل
یجوری این منشیت گفت جلسه داری گفتم چه خبره
بعدم یه نگاه به سرتاپای دلارا انداخت که باعث مشت شدن دستای من شد
romangram.com | @romangram_com