#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_10
دلم میخواست امروز یکم راه برم پس بیخیال تاکسی واینا شدمو پیاده راه افتادم سمت خونه
غلط کردممممم شکر خوردم، ای نمیری دلارا با این حس پیاده روی دوستیت ،چرا انقد این راه کش میاااد،وای مردم دیگه جون ندارم
همینجور که داشتم روح خودموعممو مورد عنایت قرار میدادم دیدم یه جنسیس مشکی بوقو کشید بم خواستم چارتا ابدار بارش کنم که دیدم یه خانم تقریبا چهل پنجاه ساله از ماشین پیاده شدو اومدسمتم، قیافشم عجیب آشنا میزد وقتی رسید دقیقا روبروم شروع کرد به حرف زدن
سلام عزیزم من آوا هستم پریدخت آوا میتونم چند لحظه وقتتو بگیرم
اوا این چرا مثله این شماره گوهای باجه های بانک حرف میزنه
با تعجب بهش سلام کردمو گفتم :عذر میخوام ولی من بجا نیاوردم
خندید واکجای حرف من خنده داره
معلومه که تومنو نمیشناسی ولی من قبل از،اینکه بیام سراغت خیلی خوب درموردت تحقیق کردم
وووی بسم الله واس چیچی نکنه میخواد اقفالم کنه بعدم بفرستم دبی بفروشتم
صدای درون:دلاراااا اخه نه که خیلی خوشگلی دست گذاشته رو تو
شما ساکت
_ببخشید من یکم گیج شدم
یه لبخند ارامش بخش بهم زدو گفت:اگه بیای داخل ماشین برات توضیح میدم
romangram.com | @romangram_com